Tuesday, June 23, 2009

these days....

قاصدک !
هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند

Monday, June 15, 2009

درباره الی1


درباره الی فیملی است که در نیم ساعت اول دیدنش مدام از خودت می پرسی،همین؟ یعنی همین بود فیلمی که اون قدر انتظار دیدنشو می کشیدم؟، اگه کم حوصله باشی ممکنه موقع عوض کردن اولین حلقه فیلم سالن رو ترک کنی (کاری که خیلی ها کردن) یا حداقل برای هواخوری سری به فروشگاه سینما بزنی...اما به دقیقه چهل نرسیده اونقدرغافلگیر می شی که به سختی می تونی نفس بکشی. اونقدر درگیر فیلم می شی که آرزو می کنی هرگز اینقدر فشار عصبی الکی برای خودت درست نکرده بودی...و در دقایق آخر وقتی فرهادی لطف میکنه و با پایان مشخص (بر خلاف فیلم های قبلیش) تو رو از تعلیق در میاره تا تا آخرعمرت لنگ در هوا نمونی، فرصت می کنی به چیزی که دیدی فکر کنی و کم کم صحنه ها رو کدگشایی کنی. حداقل برای من این فیلم بعد از تموم شدنش شروع شد...چون در تمام مدت فیلم کارگردانی، فیلمبرداری و بازی فوق العاده بازیگرها خر تو رو اونقدر محکم می چسبه و با خودش به هر جا می خواد می بره که فقط می تونی همراه با بازیگرها حرص بخوری، غمگین یا عصبی بشی...کلافه بشی و در شک و تردید دست و پا بزنی. این فیلم ساده و در عین حال پیچیده و چند لایه است. بعضی ها می گن قصه اخلاق جدیدیست که طبقه متوسط اما مدرن ایرانی خلق کرده و قواعد خودشو داره: تراژدی طبقه متوسط. بعضی ها هم نوشته اند که این فیلم مرثیه اییست برای حقیقت و فرصتی برای تعلل بر دوراهی بین مصلحت و حقیقت. دربعضی نقد ها هم گفته شده همه ی فیلم شرح این جمله بوده : همیشه یک پایان تلخ، بهتر از یه تلخی بی‌پایانه


من این فیلم رو دوست داشتم ،چون اونقدر عمیق بود ، جدی و واقعی که بهت فرصت نمی داد در لحظه هیچ تعبیر و تفسیری از دیالوگ ها ، نمادها و بازی ها داشته باشی. بر خلاف فیلم فریاد مورچگان که یک سخنرانی طولانی کسل کنند تصویری بود، این فیلم در هر لحظه تمام وجود تو رو برای درکش... و نه فهم تنها، می طلبید و به کار می گرفت. شاید از نمادهای خیلی اصیل و معناداری استفاده شده بود(مثلا در اخرین سکانس که ماشین رو از گل در میارن و برای رفتن و ادامه زندگی آماده می شن)...اما چیزی که برای من جالب و تاثیر گذار بود دقیقا این نکته بود که این قدر درگیر فیلم شده بودم و سرشار از احساس های دوگانه که اصلا فرصت پیدا نکردم همونجا به این چیزها فکر کنم. این یعنی هیچ گپ یا جای خالی ایی وجود نداشته که بخواد با تعابیر فی البداهه ببنده پر بشه...اینو از این فیلم دوست داشتم. خیلی



Saturday, June 13, 2009

در باب انتخابات

مردم به حاکمان خود شبیه ترند تا به پدران خود*: این جمله این روزها مدام توی ذهنم دور می زنه و تکرار میشه
فکر می کنم توی انتخابات گذشته جای خالی تحلیلهای روانشناسی اجتماعی کاملا محسوس بود. در کشور ما مردم بیشتر بر اساس هیجانات و روحیاتشون رای میدن تا تحلیلهای پیچیده ی سیاسی. توی این انتخابات هم هر کس به طبقه ی اجتماعی خودش رای داد. واین نشون می ده که نیاز به تعلق به طبقه و دریاقت تایید از هم گروهی و کسب هویت جمعی هنوز چه قدر تو مملکت پررنگ و مشهود هست. برای مثال من خانواده های زیادی رو دیدم ( فکر می کنم در این موردپنج تا زیاد محسوب بشه)که یکی از اعضای خانواه دانشگاهی و از فعالان ستادهای موسوی بودند و پیش از اون مورد احترام و اعتماد جدی اعضای خانواده، اما زمان انتخابات نتوستند کوچکترین تاثیری در رای اطرافیانشون بذارن. چرا؟ به نظرم جواب ساده است. اگر خواهر، همسر و یا مادر این آقا توسط ایشون مجاب می شدند، تصورشون از خودشون به آدم نا آگاهی تبدیل میشد که هنوز برای تصمیم گیری به اطلاعات شخص فهیم خانواده نیاز داره. در واقع این تصویر شخصی از خودش تشدید می شد. می خوام بگم برای جلوگیری از فروپاشیدن یک اعتماد به نفس متزلزل در برابر هر نوع قانع شدن گارد گرفته بودند. (کسی که اعتماد کافی به قوه تحلیل و منطقش داره از قانع شدن نمی ترسه چون قانع شدن رو امری اکتیو-#پسیو- می دونه که حاصل عملکرد قوه تحلیلگرشه). شاید زیر بار تبلیغات روشنفکرها نرفتن ی جور دهن کجی بود به ژست روشنفکری، و ترمیم حس حقارتی که هیچ جا بهتر از این فرصت بروز و ظهور پیدا نمی کرد. 24 میلیون رای اقای احمدی نژاد فقط مرهون روستایی ها و قشر کشاورز و کارگر نیست. بلکه قسمت عمدش محصول حقارت اقتصادی و فکری ایی که در بخش عظیمی از قشر متوسط جامعغه وجود داره. آدمی که یک عمر دنبال یک دلیل بیرونی برای فلاکتش می گرده، حالا با شنیدن اسم آقای هاشمی از زبان احمدی نژاد حس می کنه اون منجی پیدا شده و می تونه با فحش دادن به اون از طریق رای دادن به احمدی نژاد ، تصویر خودش از خودش به عنوان یک ادم نسبتا ناکام بهبود ببخشه. مردم به حاکمان خود شبیه ترند تا به پدران خود...و اعتماد به نفس کاذب اما محکم احمدی نژاد چیزی بود که مردم ما از نظر روانی بهش نیاز داشتن و دارن..انکار، فرافکنی و تصور منحصر به فرد بودن از مکانیزمهای دفاعی اصلیه این شخصیته و شاید تنها مسکنی که می تونست برای مدتی دیگه به تخدیر ملت ایران و تداوم
فراموشی مشکلات موجود کمک کنه
*حضرت علی

Friday, June 5, 2009

آقای چوپان

ورودی 85کارشناسی بالینی فردوسی و رتبه 150 ارشد است. وقتی نیچه گریست می خواند و مامان و معنی زندگی. گروه درمانی می آید و عاشق دختر هم کلاسیش می شود گاهی. ...به موسوی رای میدهد و به گفته خودش در رفتار با گوسفند هایش اهل تسامح و تساهل است . معتقد است نباید گله را بیش از حد کنترل کرد وگرنه منتظر فرصتی برای گریز می گردند. گاهی در گروه برایمان از جامعه شناسی گله صحبت می کند و از هم حسی هر از گاهش با گوسفندها...روی هم رفته آدم دلنشینیست...این روزها به شدت به خودش و به گوسفندهایش غبطه می خورم...خیلی
خانم و آقایی توی پارک کنار هم نشستن روی صندلی...هر دو کمی به سمت جلو خم شدن، تند تند و پشت سر هم تخمه می شکنن بی اینکه حتی کلمه ایی با هم حرف بزن، مثل آدمهایی که تو سینما به قسمت حساس فیلم رسیدن...البته جلوشون هیچ چیز وجود نداره جز مقدار زیادی فضای خالی.... به نظر من به این می گن تلاش مذبوحانه برای جلوگیری از فروپاشی رابطه ایی که مدتهاست منقضی شده

وقتی یک منورالفکر مچل می شود

مثلا میام ادای روشنفکر های دردمند رو در بیارم:
تو فقط ده سالته! الان روزی ی بسته بکشی به پونزده برسی دیگه هیچ جوره نئشه نمی شی ها!
فقط نگاهی فقیه اندر سفیه بارم می کنه که هیچ تاثری درش نیست
روزی ی سیگار کمتر کن ی پونصدی جایزه بگیر
....
اندکی مکث می کنه و بس از حساب و کتاب و برآوردهای اولیه به شیشه ماشین تکیه می ده:
خب شما از روزی یکی شروع کن، روزی هزار بگیر!
.....
پیشنهاد خوبیست...روش فکر می کنم!

و پیچیده نیز هم........

ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن
که چگونه زیر غلتکی میرود و گفتن
که سگ من نبود

ساده است ستایش گلی
چیدنش
و از یاد بردن
که گلدان را آب باید داد

ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتنش، بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن
که دیگر نمی شناسمش

ساده است لغزش های خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان وگفتن
که من این چنینم

ساده است که چگونه میزیم
باریزیستن سخت ساده است
و پیچیده نیز هم

(از کتاب همچون کوچه ئی بی انتها : ترجمه احمد شاملو)
در این هیاهوی انتخابات که از دوست و دشمن تقریبا چیزی جز دروغ و حرفهای غیر اخلاقی نمی شنوه دلش برای دیدن صد باره ی فیلم " باشو غریبه ی کوچک" تنگ شده
دلش ماه می خواد + ی لیوان چای + ی دوست که باهاش مسابقه بذاره سر در آوردن صدای انواع جک و جونورهای گمنام
دلش نشستن کنار خیابون می خواد و بستنی خوردن و به نگاه متعجب مردم خندیدن
دلش سکوت می خواد
سکوت
سکوت
سکوت؟

Wednesday, June 3, 2009

جاده جدیدی به قله پیدا کردم. نه اسفالت داره، نه چراغ، نه نور افکن و نه هر چیز دیگه ایی که بخواد پای ابنای بشر رو به اونجا باز کنه...
.امروز قلبم سه بار تپید...خوشحال شدیم کلی!